نوشته اصلی توسط
Shahrokh.hagh
سلام
من اولین رابطه ام با یک خانم سن بالاتر از خودم بوده و هست که حدود ۲۶ سال ازم بزرگتره ۵۶ ساله
نمیدونم چیشد اصلا اولش نیتم چیز دیگه ای بود ک کار ب جای دیگه ای کشیده شد
موضوع ازونجایی شروع شد ک تو ی جمعی دیدم شماره این خانم داره بین ۳ نفر رد و بدل میشه این خانم ارایشگاه داشت ک سفارش کارتخوان داده بود این بنده خدا ک کارش ارتباط با پذیرنده کارتخوانِ شماره رو ب دو سه نفر دادش متاسفانه اول میخواستم بگم نکن اینکارو درست نیستک ب ذهنم رسید شماره اون خانم رو خودمم بگیرم زنگ بزنم خطتتون رو عوض کنیدبعدش موندم چجوری بگم برام دردسر نشه کار به شکایت و این مسائل نرسه حقیقتش ترسیدم ک اومدم ثواب کنم کباب نشم، تو یکی دوروز باهاش ارتباط تلفنی گرفتم خیلی خشک و سرد جواب میداد باکلی ترس و لرز قرار ملاقات گذاشتم بعد ۱۰ روز چون میترسیدم متاهل باشه' رفتم سر قرار ای کاش هیچوقت نمیرفتم اصلا ب من چه ک دخالت کردم وقتی دیدمش کلی صحبت و اینا فهمیدم شوهرش فوت شده ، اصل قضیه و نیت رو گفتم(البته اسمی از شخص نبردم ک کار کیه) جوابش این بود مهم نیست جواب نمیدم!! منم دیدم اینجوریه گفتم ک اصلا ب این دلیل اصرار ب دیدن شما داشتم اومدم کاری ندارم دیگه ولیدیگه فایده نداشت بیشتر از طرف مقابل ک هروز پیگیر بود هم از طرف خودم علاقه بوجود اومد(البته این رو هم بگم احساسی شدم از ی ماجرایی ک تعریف کرد و واقعا دلم سوخت شوهرش کر و لال بوده گفت همه بیرون میرفتن صحبت میکردن ما فقط اینور و اونورو نگاه میکردیم ) ������ الان دوسال این رابطه ادامه داره ولی خب فکرامون نظراتمون خیلی فرق داره واقعا بعضی مواقع عصبی میکنه حرف رو قبول نمیکنه' مثلا دکتر رفتیم برای دندونش ولی کلی غر زد ک دیر اومدی و و ن میتونم ول کنم ن میتونم بمونم حتی ب ذهنم میاد اگر متاهل بشم باز فکرم پیشش می مونه، موندم چیکار کنم واقعا همینجوری موندم
خواهشا کسی وارد این جور رابطه ها نشه چیزی جز بدبختی اعصاب خورد کنی نداره ک هیچ همه جوره داغون میشید
ببخشید زیاد شد